شهدا شرمنده ایم

شهدا شرمنده ایم
خاطرات مردان بی ادعا 
قالب وبلاگ
نويسندگان
طراح قالب

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، در هشت سال جنگ تحمیلی جبهه فقط مکانی برای کشتن و شهید شدن نبود. آنجا جایی بود برای بالا رفتن. در نوجوانان کم سن و سال که شاید سواد درستی هم نداشتن سیر الی الله در آن میدان به خوبی قابل شهود بود. آنچه خواهید خواند خاطره ای است از این صفا و صمیمت رزمندگان که با ایمانشان دشمن را عقب زدند. 

 

*بحث و جدل میان بچه‌ها بالا گرفته بود. طبیعتا هم هیچکدام حرف دیگری را نمی‌فهمید و آبشان به یک جوی نمی‌رفت. موضوع بحث همان بحث همیشگی بود: «قضا و قدر» آیا حوادث و اتفاقات پیرامون ما از قضای الهی است، یا انسانها در انجامشان از خود اختیار و اراده دارند. همه می‌دانستند که جواب این سوال تاریخی همان است که امام صادق (ع) فرموده‌اند: لاجبرو و لاتفویض بل امر بین‌الامرین. «نه جبر است نه اختیار، بلکه چیزی میان این دو است.» اما بالاخره در ساعت درس آموزش نظامی که معلم هم دیر کرده بود فرصت خوبی بود تا رزمنده‌های جوان که در میان آنها چند تایی دانشجوی سال اول و دوم هم بود، علوم و فضایل خود را بیرون بریزند و هر کدام برای عقاید خود دلیل یا مصداق و مثلی هم بیاورد، چند نفری هم که معلوم بود بیشتر فضل فروشی می‌کنند، تا اظهار عقیده، امان را از سایرین بریده و کمتر فرصت بحث و اظهار‌ نظر به دیگران می‌دادند.

 

یکی از بچه‌ها به آیه: «و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی» استشهاد می‌کرد و آیاتی دیگر را در تایید جبر می‌آورد و با اینکه متوجه بود امر بین امرین عقیده شیعه است، معنای آن را درست درک نکرده و مثالهایی می‌زد که بیشتر به جبر می‌خورد. مثلا می‌گفت: پدر من تعریف می‌کرد که روزی قرار بود میهمانان مهمی برای دیدن شخصی بیایند، هرچه نگاه کرد در خانه چیزی نیافت. پولی هم نداشت تا برای پذیرایی از آنان چیزی بخرد. به ناچار و با ناراحتی زیاد تابلوی زیبایی را که خیلی هم آن را دوست داشت، به در دکان سمساری محل می‌برد و آن را به مبلغی ناچیز می‌فروشد و با پول آن مقداری خوراکی تهیه می‌کند. بعد که میهمانان او می‌آیند ملاحظه می‌کند چیزی را برای او کادو آورده‌اند. وقتی آن را باز می‌کند، می‌بیند همان تابلویی است که ساعتی قبل آن را به سمساری فروخته است.

 

از میهمانان می‌پرسد، این تابلو را از کجا تهیه کرده‌اید، می‌گویند از دکانی در همین اطراف. میزبان دچار شگفتی و حیرت می‌شود. البته آن روز چیزی به میهمانان خود نمی‌گوید، اما بعدها پیوسته از این خاطره به عنوان قسمت شیرین الهی یاد می‌کرد. این ماجرا از نظر او بر فضا و تقدیر الهی صحه می‌گذارد.

بحث در این زمینه تازه بالا گرفته بود و مخالفین جبر و تقدیر، آیاتی از قرآن کریم را در تایید اراده و اختیار آدمی شاهد می‌آوردند که یکی از دانشجوهای رزمنده نیز به شعر مشهور مولوی در مثنوی اشاره کرد:

این که گویی این کنم یا آن کنم

خود دلیل اختیار است ای صنم

اختیاری هست مارا بی‌گمان  

حس را منکر نتانی شد عیان

در همین هنگام فرمانده اقربی که فرماندهی یکی از گروهانهای گردان حمزه سید‌الشهداء لشگر 25 کربلا را به عهده داشت برای آموزش نظامی وارد جمع نیروها شد، تا درس خود را آغاز کند. او فرمانده کاربلد و بسیار با تجربه بود و در عملیات‌های متعددی شرکت فعال داشت. تواضع و فروتنی او آنچنان بود که به محض ورود پیش از اینکه کسی متوجه ورود او شود، پشت سر بچه‌ها می‌نشست و آنهایی که هنوز او را خوب نمی‌شناختند متوجه نمی‌شدند که او فرمانده و استاد آموزش نظامی آنهاست.

 

فرمانده این بار چنان پنهانی وارد جمع نیروها شده بود که کسی متوجه او نشد و او توانست مقدار زیادی در جریان بحث‌های داغ شاگردانش قرار بگیرد.

قامت رعنا و زیبا و چهره تکیده و جا افتاده‌اش می‌توانست توجه هر کسی را به خود جلب کند و اما او بیش از آن، فروتن بود که خود را اصلا قابل این حرفها بداند. تنها وقتی خبر از عملیاتی که عن‌قریب در شرف تکوین بود، جهت آموزش مسایل نظامی و سلاح‌های جنگی داوطلبانه حاضر می‌شد تا اطلاعات خویش را در اختیار رزمندگان جوان گروهان بگذارد.

در حالی که بحث و نظر‌ها یکبند ادامه داشت، ناگهان یکی از بچه‌ها متوجه فرمانده شد و از همه خواست که برای سلامتی او صلوات بفرستند. با بلند شدن صدای صلوات همه متوجه حضور فرمانده در جمع صمیمی خود شدند، سپس جملگی برپا ایستاده و او را به قسمت جلو فرا خواندند. فرمانده وقتی در مقابل نیروهای گروهان و یا به عبارتی شاگردان خود قرار گرفت، اول مکثی کرد و سپس بدون معطلی آموزش خود را شروع کرد، دستور داد یک قبضه سلاح آرپی‌جی7 بیاورند تا طریقه استفاده از آن را آموزش دهد. فرمانده در کار خود بسیار توانمند و ماهر بود و با بیشتر تاکتیک‌ها و فنون نظامی آشنایی داشت و گاه به نکات ریزی اشاره می‌کرد که فهم آن را برای باهوشترین نیروهای رزمنده هم مشکل می‌نمود.

فرمانده در وسط جمع شاگران خود ایستاد و بچه‌ها دور او حلقه زدند، تا بتوانند نحوه استفاده از این سلاح مهیب و جاسازی خرج و مهمات آن را به خوبی تماشا کنند. فاصله نیروها تا آر‌پی جی 7 کمتر از 1 متر بود و فرمانده با دقت موشک آر‌پی جی 7 را به بچه‌ها نشان می‌داد. بعد موشک را آماده کرد و خرج آن را هم داخل آن جاسازی کرد، سپس هر دو را داخل سلاح آر‌پی جی کرد و همزمان نحوه کارکرد هر یک از اجزای سلاح را توضیح می‌داد.

فرمانده در این حین یکی از رزمنده‌ها را صدا زد و از او خواست که سلاح را به دست گرفته و به صورت عملی طریقه کار کردن با آن را از روی آموزش‌هایی که به آنها داده، نشان دهد. رزمنده‌ای که برای این کار انتخاب شده بود، فردی نسبتا باهوش و همان کسی بود که پیش از این با قوت تمام از اصل اختیار و اراده دفاع می‌کرد.

او حتی چنان در دفاع خود از این اصل پیش رفته بود که فراموش کرده بود که شیعه، به اصلی میان این دو اصل یعنی «امر بین الامرین» معتقد است. او با دستان خود آرپیجی را گرفت و سپس آن را از ضامن خارج ساخت.

فرمانده به او دستور داد که ماشه را برای آزمایش بچکاند، او هم دستش را روی ماشه گذاشت، اما قبل از اینکه بچکاند به فرمانده گفت: چیزی را فراموش نکرده‌ام؟

فرمانده رو به شاگردانش که به صورت عادی در جای خود مشغول تماشا بودند، کرد و گفت به نظر شما برادرمان چیزی را فراموش کردند؟! همه تصدیق کردند که کار را به خوبی انجام داده. در این هنگام فرمانده دستور داد که ماشه را بچکاند. در همین حین آن رزمنده سریع فرمان فرمانده را اجرا کرد و ماشه را چکاند اما بعد از اینکه آن رزمنده فرمان فرمانده خود را به اجرا در آورد، یکی از رزمنده‌ها متوجه عمق فاجعه‌ای که می‌بایستی در همان لحظه اتفاق می‌افتاد شده بود خطاب به فرمانده گفت: مگر خرج موشک آر‌پی جی به همراهش نبود فرمانده گفت: معلوم است که نبود اگر خرج به موشک وصل بود که همه ما را به کشتن می‌داد. بعد گفت: هنگامی که آر‌چی‌جی را از ضامن خارج می‌کنید و قصد شلیک دارید، اصل اول که هرگز نباید فراموش کنید، این است که کمک آرپی‌جی یا هر فرد دیگری نباید تا فاصله چند متری پشت سر شما ایستاده باشد زیرا همچنانکه بارها گفته‌ام، آتش موشک و خرج گلوله آر‌پی جی تا چندین متر از پشت سر خطرناک و کشنده ... فرمانده هنوز جمله خود را به پایان نرسانده بود که همان رزمنده آر‌پی جی بدست گفت: اما حاجی، من قبلا موشک را با خرجش داخل آرپی جی گذاشتم و بعد اسلحه را از ضامن خارج کردم و با دستور شما شلیک کردم.

فرمانده که ناگهان متوجه چیزی شده باشد، با حالتی خاص در حالیکه صورتش مثل گرد سپید شده بود، دست راستش را بالا برد. با زحمت کلماتی از میان دو لب او خارج شد:

_ چی شنیدم، شما خرج هم به موشک زده بودید

_ بله، البته. خود شما گفتید.

_ من کی گفتم.

_ شما خودتان گفتید، بچه‌ها هم شاهدند.

_ حتما می‌خواستی فرمان مرا هم سریع اجرا کنی

_ البته، به خدا همین قصد را داشتم.

فرمانده فورا اسلحه را از او گرفت و ضامنش را کشید و بعد موشک و خرج را از دهانه آن خارج ساخت.

شاید دو دقیقه‌ای به سکوت گذشت که در آن حالت نیروهای رزمنده و فرمانده سخت در فکر آمیخته با حیرت و شگفتی فرو رفته بودند. بعد از مکث نسبتا طولانی فرمانده گفت: تقریبا همه عوامل برای شلیک گلوله فراهم بود و اگر عنایت خدا و تقدیر و قضای الهی نبود، تا حالا تعدادی از ما کشته و بیشترمان مجروح شده بودیم. این فقط عنایت خدا بود که ما را نجات داد. فکر کنید چه چیز باعث شد لطف خاص خدا شامل حالمان گردد. به راستی کدامیک از این جمع مورد عنایت خداست که خداوند به خاطر وجود او ما را نیز مشمول رحمت قرار داده است؟ حالتی باشکوه و سرشار از معنویت و روحانیت بر جمع غالب گشته بود. آنها به عینه رحمت واسعه و لطف و عنایت پروردگار را مشاهده می‌کردند بی‌شک افراد بزرگ و انسانهای وارسته و خالصی در میان آن نیروها بودند. برخی از آنها بعدا به فیض شهادت نایل آمدند. از جمله همین فرمانده اقربی که حتی لقبش گواهی از نزدیکی او به خدای سبحان داشت، آن روز شاگردان این فرمانده بزرگ از خطری بزرگ نجات یافتند و علاوه بر این درسی بزرگتر را فرا گرفتند، درسی که از سویی قدرت جبر و تقدیر الهی را به نمایش گذارده بود و از سویی دیگر اراده انسانی وارسته را در رفع قضای الهی و تاخیر افکندن در اجل و بلاء را که از برکت و کرامات اولیاء الهی است، که این جمع خدایی آن را (سال 1363) در گردان حمزه سید‌الشهداء (ع) در پایگاه شهید بیگلو منطقه جنوب مشاهده نمودند.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:, ] [ 11:21 ] [ محمد جواد ]
.: Weblog Themes By Salehon.ir :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
حمایت میکنیم
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 154
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 159
بازدید ماه : 474
بازدید کل : 19203
تعداد مطالب : 330
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1