شهدا شرمنده ایم

شهدا شرمنده ایم
خاطرات مردان بی ادعا 
قالب وبلاگ
نويسندگان
طراح قالب

مقاومت عاشورایی
خیلی  از شهدا جنازه هاشان سال ها در رمل های فکه ماند. یکی از شهدا در برگه های آخر دفترچه یادداشتش نوشته بود «من اصغر شمسم. فرمانده ی گردان علی اصغر. سلام ما را به امام برسانید و بگوئید ما عاشورایی جنگیدیم.» جنگیدن در زمین های رملی کاری بسیار سخت بود. پیش روی چندانی در این رمل ها انجام نشد ولی مقاومت عاشورایی یاران امام در دل رمل های فکه در تاریخ ثبت شد.
نیروهای عراقی از فکه وارد خاک ایران شدند تا کرخه پیش رفتند و مقابل شوش، اندیمشک و دزفول مستقر شدند. رزمندگان ایران با عملیات های پیروزشان آن ها را تا مرز، عقب راندند. صدامی که قدرتمندانه بر طبل جنگ کوفته بود، جنگ جویی شد پشیمان، که دنبال پناه گاهی برای خود می گشت، اگر کشورهای غربی و شرقی به یاری اش نیامده بودند، عملیات هایی که در فکه و مناطق دیگر انجام شده بود به سقوط حزب بعث می انجامید.
پاسگاه مرزی فکه
جاده ی چزابه – فکه وسط دشت تمام می شود و به پاسگاه فکه می رسد؛ رو به روی پاسگاه الفکه ی عراق. در گذشته های دور مرز این جا گمرک داشت و از راه های تردد بین ایران و عراق بود که ساختمان مرزبانیش به شکل کاروان سراهای شاه عباس ساخته شده بود. اوّل جنگ نقطه ی ورودی عراق در محور فکه همین پاسگاه مرزی بود. خیلی از پاسگاه های مرزی خوزستان روز اوّل جنگ سقوط کرد. اما پاسگاه فکه، که نیروهای تیپ 37 زرهی شیراز و تعدادی از پاسدارهای دزفول در آن مقاومت می کردند، روز اوّل پا برجا ماند.
کانال کمیل
گردان حنظله در کانال توی محاصره دشمن افتاده بود. مقاومت می کردند. چند روز بی آب و غذا. ساعت های آخر مقاومت بی سیم چی گردان پشت بی سیم، حاج همت را صدا زد. صدایی با خش خش از پشت بی سیم می آمد؛ حاجی فلانی هم رفت. فلانی هم. اسم بچّه های گردان را می گفت. باتری بی سیم داشت تمام می شد. عراقی ها دارند می آیند تا ما را هم خلاص کنند. حاج همت به پهنای صورتش اشک می ریخت و کاری از دستش بر نمی آمد. به بی سیم چی می گفت: هر چی دوست داری بگو. حرف بزن قطع نکن. بی سیم چی گفت: سلام ما را به امام برسانید بگوئید همان طور که فرموده بود، حسین وار مقاومت کردیم و تا نفر آخر جنگیدیم.
مقتل شهید آوینی
لحظه های آخر، قبل از این که سیّد کلا توی اغما برود، متوجّه ذکرهایی بودم که مدام زیر لب تکرار می کرد؛ یا زهرا می گفت. سه بار دعای اللهم اجعل مماتی شهاده فی سبیلک را خوانده و بار آخر بود که از روی برانکارد به حالت نیمه خیز بلند شد و گفت: خدایا گناهانم را ببخش و شهیدم کن. این آخرین حرفش بود. بعد روی برانکارد افتاد و بی هوش شد.
نبرد با موانع
عملیات والفجر مقدماتی 18 بهمن سال 61 شروع شد. زمین رملی فکه، که آن را با موانع نظامی گوناگون پوشانده بودند، کار عملیات را سخت کرده بود. عده ای می گفتند عملیات لو رفته است. برای رزمندگان و مردم ایران روزهای عملیات والفجر مقدماتی روزهای غم باری بود. شهیدان والفجر مقدماتی خیلی مظلومانه شهید شدند. رزمندگان به رغم گلوله باران سنگین دشمن زمین های پر مانع و رملی منطقه را پشت سر گذاشتند. نیروهای جهاد هم بسیار تلاش کردند تا با خاک ریز زدن زمینه ی تثبیت پیش روی ها را فراهم کنند. اما حجم شدید آتش دشمن مانع کار آن ها بود، تعداد عراقی ها هم کم نبود. اسیرانی که رزمندگان در مرحله ی اوّل عملیات از ارتش عراق گرفتند تابعیت های غیر عراقی داشتند؛ سودانی، مصری، یمنی و اردنی. دشمن در پناه آتش بارش به رزمنده ها حمله کرد و فرماندهان دستور عقب نشینی دادند. اما بعضی ها در محاصره ماندند، نتوانستند عقب بیایند و شهید شدند.
دوباره والفجر
قبل از والفجر مقدماتی گروهی از فرماندهان نظرشان این بود که این عملیات باید در منطقه ی شمال فکه انجام می شد که تصویب نشد.
عملیات والفجر یک که 20 فروردین 62 انجام شد اجرای همان طرح بود. والفجر یک در شمال فکه شروع شد، ولی موانع منطقه بیش تر از عملیات والفجر مقدماتی شده بود. بنابراین والفجر یک هم به اهدافش نرسید و فکه و زمین های اطرافش تا پایان جنگ از طرح های عملیاتی گسترده حذف شدند.
راز عطش
در تفحص، شهدایی پیدا کردیم که دست و پایشان را با سیم تلفن بسته بودند، بچّه ها می گفتند احتمالا مجروحانی بوده اند که دشمن زنده به گورشان کرده. دست و پایشان را هم بسته که نتوانند خاک ها را کنار بزنند. بعضی جنازه ها هم سوخته بودند؛ انگار که آتششان زده باشند.
نجواهای فکه
صدای بمب باران دشمن گوشَت را پر می کرد. خسته می شدی. صدای بمب باران که قطع می شد، صدای ناله ی مجروحی را می شنیدی که در تپه ای دور افتاده و آب می خواهد. نمی توانستی تکان بخوری. دعا می کردی همان صدای بمب باران توی گوشت بپیچد.
عروسی خوبان
قبل از عملیات آمده بود می گفت بناست عروسی کنم، مرخصی              می خواهم. مرخصی ها لغو شده بود ولی به ش گفتم برو. توی راه بچّه های گردان را دیده بود. به ش گفته بودند عملیات است. برگشت. عصبانی بود. می گفت اگر عملیات است، چرا مرخصی دادی؟ ماند و در عملیات شهید شد.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, ] [ 19:28 ] [ محمد جواد ]
.: Weblog Themes By Salehon.ir :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
حمایت میکنیم
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 150
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 155
بازدید ماه : 470
بازدید کل : 19199
تعداد مطالب : 330
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1