شهدا شرمنده ایم خاطرات مردان بی ادعا
| ||
|
به گزارش خبرگزاری فارس، آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران به مناسبت آغاز ماه مبارک رمضان به شرح و تفسیر دعای ابوحمزه ثمالی در مهدیه القائم المنتظر (عج) میپردازد که بخش سوم آن در پی میآید.
«وَ قَدْ قَصَدْتُ إِلَیْکَ بِطَلِبَتِی وَ تَوَجَّهْتُ إِلَیْکَ بِحَاجَتِی وَ جَعَلتُ بِکَ استِغاثَتی» تنها منجی در مشکلات عرض کردیم اگر قصد نباشد، انسان طالب نمیشود و تا مقصد را هم نشناسد، قصد نمیکند. پس باید مقصد را بشناسد که آن هم موقعی است که جدّاً از همه برید و پروردگار عالم را شناخت. خدای متعال، عزّوجلّ بعضی مواقع انسان را دچار گرفتاری میکند که این حال توجّه به خدا و قصد حضرت حقّ، برای انسان به وجود بیاید. در جلسه گذشته عرض کردیم که قصد چیست و «إِلَیْکَ بِطَلِبَتِی» یعنی چه، امّا بحث دیگر این است: حال، انسان به واسطه شناخت مقصد، به آن مقصد خود توجّه پیدا میکند، «وَ تَوَجَّهْتُ إِلَیْکَ بِحَاجَتِی». تا انسان نداند مقصد چیست، توجّه به آن مقصد پیدا نمیکند. توجّه انسان آن موقعی به پروردگار عالم جمع میشود که از همه جا بریده باشد و خدا میخواهد که جدّاً از همه جا بریده شود؛ چون آن موقع است که پروردگار عالم او را متوجّه به این میکند که باید فقط به یک جا توجّه داشته باشد که آن هم خداست. پس تا انسان از همه جا ناامید نشود، توجّه به پروردگار عالم پیدا نمیکند. چون بالاخره ته دلش یک امیدی هست، منتها امید به خلق و امید به ظواهر امّا وقتی به جایی رسید که دیگر از همه جا برید، آن موقع به پروردگارعالم توجّه میکند. البته اولیاء الهی، خصّیصین حضرت حقّ و در رأس آنها، حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) توجّهشان همیشه به خدا هست امّا این برای بندگان دیگر است که خدا دوست ندارد در صف دشمن باشند، لذا آنها را دچار مشکلات عدیده میکند تا فقط و فقط متوجّه پروردگار عالم باشند؛ یعنی بدانند که جدّاً دیگر هیچ کسی منجی نیست و نجاتبخش فقط و فقط پروردگار عالم است؛ پس توجّه به خدا میکند. در این فراز هم حضرت همین را بیان میکنند، «وَ قَدْ قَصَدْتُ إِلَیْکَ بِطَلِبَتِی وَ تَوَجَّهْتُ إِلَیْکَ بِحَاجَتِی». «ایّاک نستعین» گفتن و نفاق خفی!!! البته توجّه به خدا، برای اولیاء همیشگی و معلوم و مشهود است امّا برای ما وقتی دچار مشکلات عدیده شویم و هیچ راه مفرّی هم نباشد، آن موقع است که در حاجتمان، توجّه به پروردگارعالم میکنیم. چون میدانیم دیگران حاجات ما را برآورده نمیکنند و فقط امیدهای کاذب هستند. به قول آیتالله حاج شیخ جعفر شوشتری (اعلی اللّه مقامه الشّریف) عمری است میگوییم: «ایّاک نستعین» ما از تو یاری میجوییم امّا فقط از دیگران یاری میطلبیم؛ یعنی به قول، حضرت را خطاب میکنیم امّا به فعل از دیگران یاری میجوییم. نکته قشنگی است. در شبانه روز حداقل ده مرتبه بیان میکنیم: «ایّاک نستعین» ما از تو یاری میجوییم و قولمان این است امّا در فعلمان بر عکس عمل میکنیم. اتّفاقاً گاهی میشود مع الأسف از تنها کسی که یاری نمیخواهیم، خود خداست! غیر از واجبات و این ده مرتبهای که در روز این سوره حمد را میخوانیم، یک مواقعی فاتحه برای کسی میخوانیم یا حمد شفا میخوانیم یا در نافلهها میخوانیم و ...، یعنی مدام در قول بیان میکنیم: «ایّاک نستعین» امّا در فعل از او یاری نمیخواهیم، تو گویی اصلاً ما به کس دیگری غیر از خدا داریم میگوییم: از تو یاری میجوییم! اولیاء خدا تعبیر زیبایی دارند، میگویند: این نفاق خفی و دررویی است که انسان از یک طرف به ذوالجلال والاکرام بگوید: ما از تو یاری میجوییم، امّا در عملش از کس دیگری یاری بخواهد! به ظاهر توجّهش به خداست امّا به حقیقت از او یاری نمیجوید. اصلاً خدا که همه جا هست، پس فلسفه رو به قبله نماز خواندن ما چیست؟ فلسفه آن، این است که من توجّهم به خداست و إلّا مگر پروردگار عالم جدّی جدّی در بیت الله است؟! مگر پروردگار عالم نعوذبالله نستجیربالله جسم است؟! او همه جا هست، «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ»، در باطن و ظاهر هر شیئی هست، او اوّل است، او آخر است، او محیط به کل شیء است. پروردگار عالم که یک جا نیست امّا ملاک ما از این که رو به قبله نماز میخوانیم، این است که میخواهیم بگوییم: توجّه به تو داریم. یک عمر رو به پروردگار عالم نماز میخوانیم؛ یعنی توجّه به خدا داریم امّا قولاً، نه فعلاً؛ در فعل ما چیز دیگری است. میگوییم: «إِیَّاکَ نَسْتَعینُ» امّا فقط به قول همان مرد الهی، آیتالله حاج شیخ جعفر شوشتری (اعلی اللّه مقامه الشّریف) تنها کسی که از او یاری نمیجوییم، خودش است! به این رو میزنیم، به آن رو میزنیم، به این میگوییم، به آن میگوییم امّا هیچ موقع از خودش یاری نمیطلبیم، «إِیَّاکَ نَسْتَعینُ» گفتنمان فقط قول و لقلقه زبان است. حاجت داشتن، بهانه است! این فراز از دعای شریف ابوحمزه که میفرمایند: «وَ تَوَجَّهْتُ إِلَیْکَ بِحَاجَتِی»، یک نکته بسیار زیبایی دارد و آن این است: قبل از این که حاجتم را بخواهم، توجّه به تو دارم. اصلاً به تعبیری این خواستن حاجت، خود بهانه است که دائم متوجّه تو باشم. گاهی هم که انسان متوجّه خدا نیست، پروردگار عالم او را دچار گرفتاریهای متعدّد میکند که او متوجّه پروردگار عالم شود. اوّل «تَوَجَّهْتُ إِلَیْکَ» و بعد «بِحَاجَتِی». تا متوجّه نشوم، نمیدانم. گاهی دیدید انسان متوجّه نیست و حواسش جای دیگر است، مثلاً میخواهد یک شیئی را روی میز بگذارد امّا آن را بین آسمان و زمین رها میکند و فکر میکند روی میز میگذارد که یکدفعه میافتد؛ چون توجّه نداشت و حواسش جای دیگر بود. پس اوّل انسان باید متوجّه شود، حواسش را جمع کند و بعد آن شیء را بگذارد، پس به عزّوجلّ میگوییم: اوّل توجّهم به توست، وقتی متوجّه به تو شدم، حالا حاجت را هم از تو میخواهم. عدم تطابق قول و فعل بشر اگر همین الآن به همه ما بگویند که آقا! رزّاق کیست؟ همگی بیان میکنیم: پروردگار عالم؛ امّا یک عدّه به حقیقت میگویند و یک عدّه هم مثل من بیچاره به لقلقه زبان میگویند؛ چون ما در حقیقت به دنبال این هستیم که رزق و روزی را کس دیگری بدهد. یک موقعی در تخیّلات ذهنیام میگویم: این کم است، این چنین است، اگر این طور کنم، دو تا را چهار تایش میکنم، چهار تا را هشت تایش میکنم و ... . اولیاء میگویند: این یک نوع کفر، شرک و نفاق خفی است. بله، به صورت ظاهر ما کافر نیستیم، به موقعش هم با کافرین میجنگیم. دلمان هم میخواهد در جبهه آقاجانمان، امام زمان(روحی له الفداء) باشیم. مدام هم از حضرت دم میزنیم امّا معالأسف نوع تفکّرمان طور دیگری است که این از عملکردمان معلوم میشود. ما باور به این نداریم که حضرت حقّ، ذوالجلال و الاکرام رزّاق است. اگر باور داشتیم، دائم در این تصوّرات نبودیم که حالا اگر این کار را کنم، اینطور میشود، اگر آن کار را کنم، آنطور میشود و ... . فکرش در شب و روز گرفتار است، بیچاره است، بدبخت است، حتّی شب هم یک موقعی خواب میبیند که مثلاً در آن معامله اینطور شد و اگر آنطور میشد بهتر بود و ...؛ یعنی بدبختانه خوابش هم خواب مادیّت میشود. اگر به امثال من که اینطور هستند بگویند: رزّاق کیست؟ میگویم: خداست امّا عملم غیر خدا میگوید، حاجت را از که میخواهی؟ خدا. امّا عملم طور دیگری است، چون توجّه به پروردگار عالم نداشتم. پس وقتی میگوییم: رو به قبله میایستیم، نماز میخوانیم؛ منظورمان این است که توجّه به او داریم و إلّا پروردگار عالم که فقط در کعبه نیست، همه عالم، همه خلق، همه آسمانها و زمین، عرش و فرش، همه و همه در احاطه ذوالجلال و الاکرام است. او که جسم نیست یک سمت باشد. ما یادمان رفته که توجّه به قبله؛ یعنی من فقط و فقط میخواهم توجّهم به خدا باشد. اسماً میگویم امّا فعل من طور دیگر است که این گرفتاری را برای ما به وجود میآورد. معرفت، قصد ، توجّه و استغاثه دائمی پس این «تَوَجَّهْتُ إِلَیْکَ» در چه زمانی است؟ آن موقعی که «قَصَدْتُ» که در جلسه گذشته تبیین کردیم، باشد. تا انسان مقصد را نشناسد، قصد نمیکند و تا طالب حقیقی هم نباشد، به طلب نمیرسد. پس وقتی مقصد را شناخت، حالا به او توجّه میکند امّا وقتی معرفت نداشته باشد، مقصد را نمیشناسد. در ابتدا معرفت به پروردگار عالم پیدا میکند، آنوقت مقصد برایش معلوم میشود. وقتی معرفت معلوم شد، مقصد هم مشخّص است، حالا دیگر توجّهاش فقط به یک جاست و آن هم پروردگار عالم است. به این زیبایی حضرت دارد تبیین میکند: «وَ قَدْ قَصَدْتُ إِلَیْکَ بِطَلِبَتِی وَ تَوَجَّهْتُ إِلَیْکَ بِحَاجَتِی». «وَ جَعَلتُ بِکَ استِغاثَتی» وقتی از باب معرفت، مقصدشناس شد و توجّه هم به پروردگار عالم پیدا کرد، معلوم است دیگر این همیشگی میشود، چون «جَعل» است که عرض کردیم «جَعل»، قرارداد همیشگی است. «وَ جَعَلتُ بِکَ استِغاثَتی» پس دیگر همیشه به پروردگار عالم پناه میبرد و استغاثه او به پروردگار عالم همیشگی است، «یا غیاث المستغیثین» حقیقتاً میرسد به اینکه باید استغاثه به پروردگار عالم کند؛ چون میداند اگر استغاثه به ذوالجلال و الاکرام نباشد، کمیتش لنگ است؛ چون معرفت پیدا کرد، مقصد را فهمید و توجّه پیدا کرد، حالا دائم در حال استغاثه است. یعنی چه؟ یعنی اگر به حاجتش هم رسید - نکته مهمّی است - میداند هر لحظه ذوالجلال و الاکرام اراده کند، دگرگونی ایجاد میشود، لذا همیشه استغاثه به پروردگار عالم دارد و به خود غرّه نمیرود. یعنی اگر توجّه، توجّه حقیقی باشد، بعد از رسیدن به حاجت هم استغاثه او دائمی است. همه چیز متعلّق به خداست، لذا حاجات کوچک و بزرگ نداریم انسان با آن باب معرفت که خود بسیار مهم است و شاعر میگوید: معرفت درّ گرانی است به هر کس ندهند/ پر طاووس قشنگ است، به کرکس ندهند مقصدشناس میشود و وقتی مقصدشناس شد، توجّهاش دائم و برای هر حاجتی به پروردگار عالم است. چه کوچکترین مطلبی و چه بالاترین. کما اینکه خود فرمود: شما حتّی نمک سفرهتان را هم از من بخواهید. چون همه چیز متعلّق به اوست. حضرت سلطانالعارفین، سلطانآبادی بزرگ(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: حضرت شیخناالأعظم، حضرت مفید عزیز (روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) فرمودند: عند العرفا اصلاً چیزی به نام کوچک یا بزرگ در درخواستها نسبت به ذوالجلال و الاکرام وجود ندارد، دلیلش هم این است: میدانند همه چیز متعلّق به پروردگار عالم است. دیگر نمیگویند این کوچک است؛ چون میدانند همان که کوچک است هم متعلّق به خودش است. حالا یک چیز بسیار بزرگ برای ما که مع الاسف مادّی هستیم - خودم و امثال خودم را میگویم – مثلاً این است که یک خانه میخواهم، ولی عند العرفا آن هم مثل همان نمک میماند؛ البته آنها در وادی مادّیات مطلبی را بیان نمیکنند امّا ما لاجرم باید آن را در مباحث مادّی بیاوریم که قریب به ذهن امثال من شود. پس ما باید دائم بدانیم که همه چیز، چه کوچک و چه بزرگ متعلّق به اوست. وقتی میدانم همه چیز من ناحیه الله تبارک و تعالی است، دیگر اصلاً تقسیم بندی به کوچک و بزرگ معنا ندارد. کوچک و بزرگ از باب ذهن بشر است و لذا اگر پروردگار عالم هم اینگونه بیان فرمودند که حتّی کوچکترین چیزتان را هم از من بخواهید؛ چون میخواهند با زبان خود انسان و با آن تفکرّات بشری صحبت کنند، نه اینکه در حقیقت تقسیمبندی باشد. اصلاً تقسیم بندی نیست و کوچک و بزرگ ندارد؛ چون همه چیز متعلّق به اوست. کما اینکه عرض کردیم خودش در قرآن فرموده: ما حتّی از تمثیل زدن به پشه یا بالاتر از آن هم ابایی نداریم «مثلاً ما بعوضة فما فوقها». این کوچک و بزرگِ درخواستِ حاجت مال ماست که اینطور تصوّر میکنیم امّا همه یکی است. عند العرفا اصلاً کوچک و بزرگ ندارد و همه یکی میشود. استغاثه بعد از رفع حاجت! لذا بعد از توجّه به پروردگار عالم، دیگر پناه بردنش دائمی است «وَ جَعَلتُ بِکَ استِغاثَتی»؛ یعنی با خود میگوید: حالا که گیر آوردم، دیگر رها نمیکنم. در مثال مناقشه نیست، مثلش مثل آن کسانی است که در ورزش مقامی به دست میآورند. خود مقام به دست آوردن یک مسئله مهم است امّا مهمتر از آن، حفظ آن مقام است. میداند اگر یک لحظه غفلت کند و از تمرینها جا بماند، آن مقامش را از دست میدهد. مثلاً اگر وزنهبردار، وزنه بالاتری را انتخاب نکند، صددرصد رقیبان آمادهاند که مقامش را از او بگیرند. کسی که معرفت پیدا کرد، به واسطه آن معرفت، مقصد شناس شد و به واسطه آن مقصدشناسی، طلبش را خواست؛ یعنی طالب حضرت حقّ شد و توجّه به خدا پیدا کرد، او در هر حاجتی متوجّه خداست، نه این که به قول چیزی بگوید و به فعل طور دیگری باشد، بلکه به حقیقت متوجّه پروردگار عالم است، چه حاجتش را به دست بیاورد و چه نیاورد، او دیگر دائم در آن استغاثه است؛ یعنی حتّی بعد از به دست آوردن هم اینطور نیست که به تعبیر عامیانه وقتی از پل گذشت، دیگر تمام شود. این چینشی است که سیّدالساجدین(علیه الصّلاة و السّلام) در این دعای پر فضیلت تبیین فرمودند. گفتم این دعای ابوحمزه، آغاز عرفان است و انسان از باب معرفت و عرفان نکاتی را در آن میفهمد. مثلاً در فراز «وَ جَعَلتُ بِکَ استِغاثَتی»، استغاثه، جعل است؛ یعنی همیشگی است، نه این که وقتی حاجتم را گرفتم، تمام شود. اصلا معلوم میشود اگر انسان بگوید دیگر گرفتم و تمام شد، معرفت نداشته و نفهمیده مقصد چیست و توجّهش دائم به پروردگار عالم نبوده است. صورت ظاهر رو به قبله بود امّا اصلاً گویی پشت به قبله است. بعضی امکان دارد بعد از نماز پشت به قبله هم بنشینند امّا دائم رو به قبلهاند؛ یعنی دائم توجّه به خدا دارند. آن که دائم متوجّه خداست، دیگر همیشه، حتّی بعد از به دست آوردن حاجتش هم تازه بیشتر استغاثه میکند. اولیاء خدا وقتی یک مقام معرفتی به دست میآورند، از آن به بعد بیشتر استغاثه میکنند. آنها میگویند: خدایا! لطف کردی؛ چون من وظیفهام بود؛ اعضاء و جوارح مال من نبود، تمامش متعلّق به خودت بود، تو چقدر بزرگواری میکنی که به خاطر این که من این اعضاء و جوارح را که مال خودم نبوده، در راه خودت خرج کردم، هر روز چیز جدیدتری به من میدهی. لذا ضمن این که خجل هستند، از یک طرف هم همیشه ناراحتند که نکند این مطالب گرفته شود. البته نه به خاطر داشتن مقام - که اگر به خاطر آن هم باشد منعی ندارد - بلکه احساس میکنند اگر آن مقام را از دست بدهند، معلوم است که مورد قهر پروردگار عالم قرار گرفتند. با خود میگویند: چه خطایی از من سرزده که پروردگار عالم این مطلب را از من گرفته؟ پس دائم در استغاثهاند و این حال خوش اولیاء است. قرآن و دعای متحرّک! حالا آیا ما واقعاً اینطور هستیم؟! عزیز دلم! فقط به شنیدن از نواری مثل من نیست، اینها باید در وجودمان عملیّاتی شود، باید مدام تکرار کنیم، نه این که یک شب فرازی ترجمان و تفسیر شود و از فرمایشات بزرگان کنار آن تبیین شود، امّا وقتی به فراز دیگر رفتیم، فراز قبلی برای همیشه فراموش شود. معلوم میشود که نفهمیدیم، ما فکر کردیم بازی است دور هم جمع شویم و هر شب یک چیز جدید یاد بگیریم و بعد فراموش کنیم. باید اینها را مدام مرور کنیم تا ملکه وجودیمان شود. از مباحثی که در سالهای گذشته از شرح و تفسیر دعای ابوحمزه بیان کردیم، با زحمت بزرگواران در گروه علمی نرجس خاتون (علیها الصّلاة و السّلام) چندین مجلّد کتاب چاپ شده و چندین جلد کتاب دیگر هم میشود تا به این فرازی که تازه داریم میگوییم، برسد امّا آیا اینها فقط باید گفته شود و کتاب شود؟! خیر، اینها دلالت بر این است که ما باید مدام تکرار کنیم و آنقدر مرور کنیم که ملکه وجودیمان شود. چاپ کتاب هم برای این است که ما مرور کنیم، یادمان نرود. اصلاً تکرار خود صلاه برای این است که ملکه وجود شود که من دائم توجّهم به پروردگار عالم است و «ایاک نستعین» از او یاری میخواهم. البته اگر عبد حقیقی بودیم «ایاک نعبد»، طبیعی است که یاری هم همیشه از او هست، «ایاک نستعین». حالا این مطالب و فرازهای پر محتوا هم همین حالت را دارد. اینها باید ملکه وجودیمان شود. بعضی از بزرگان و اولیاء الهی یک تعبیر زیبایی را تبیین کردند، فرمودند: قرآن را بخوانید و حفظ کنید، ادعیّه را بخوانید و خیلی از آنها را حفظ باشید امّا خدا کند که ما یک قرآن متحرّک شویم، یک مفاتیح و ادعیّه متحرّک شویم. آیا اگر کسی کلّ قرآن یا مفاتیح را حفظ کرد، دیگر قرآن و دعای متحرّک است؟! خیر، لطف خدا شامل حال او شده، پروردگار عالم به او حافظه قوی مرحمت کرده و به واسطه آن، همه اینها را هم حفظ کرده امّا این تنها ملاک نیست. چون ما اگر خیلی هنر کنیم با حافظهای که داریم مثلاً هزار تا حدیث حفظ میکنیم، قرآن را حفظ کنیم، نهج البلاغه را حفظ کنیم، مفاتیح را حفظ میکنیم که در این حال، میگویند: عجب هنری دارد و چقدر به او لطفی شده امّا الآن سیدیهایی هست که سه هزار جلد، چهار هزار جلد کتاب درون خودش دارد. پس حافظه آن خیلی قویتر است، تازه وزنش هم کم است! من و شما وزنمان هم زیاد است و یک جاهایی ممکن است دردسرساز باشیم ولی وزن سیدی کم است و راحت همه جا حمل میشود. پس قرآن متحرّک این نیست که فقط حافظش باشیم. بلکه یعنی جدّی بفهمم قرآن چه میگوید. اولیاء خدا میگویند: اگر اینطور شدیم، ما هم شمّهای از همان قرآن ناطق میشویم. کسانی مثل حضرت شیخنا الاعظم(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه)، سلطان العارفین (اعلی اللّه مقامه الشّریف) و امثال این بزرگواران همینطور بودند و تالیتلو معصوم شدند. آنها قرآن ناطق هستند. «لا یکلّف اللّه نفساً إلّا وسعها» یعنی تا انتها جلو برو! پس اصل این است که انسان بفهمد که مطلب چیست. مقصد را بشناسد و توجّهش به خدا باشد، آن-وقت است که دیگر دائم استغاثه دارد. عرض کردم استغاثه به این معنا نیست که من به فرض طی الارض دارم و ناراحتم که این از من گرفته شود. اولیاء اینطور نیستند. آنها این را از قاعده لطف میدانند و میگویند: پروردگار عالم وظیفه نداشته، ما وظیفه داشتیم. نکته خیلی زیبایی را از آن نکات ظریفی که آیتالله آشیخ جعفر شوشتری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کردند، عرض کنم. ایشان فرموده بودند: مردم طلب کار از خدا نباشیم. ما مکلّفیم، نه او مکلّف. ما به سنّ تکلیف میرسیم، نه او به سنّ تکلیف. سنّ تکلیف یعنی از این جا به بعد تکالیفی بر عهده من و شما هست که باید آنها را به نحو احسن انجام دهیم. بارها عرض کردیم، وقتی میفرمایند: «لا یکلّف اللّه نفساً إلّا وسعها» به این معنی نیست که بگوییم: من که وسعم نمیرسد، پس انجام نمیدهم. بلکه «لا یکلّف اللّه نفساً إلّا وسعها» یعنی تا جایی که میتوانی جلو برو و انجام بده. بعضی در همان قدم اوّل میگویند: من نمیتوانم و پروردگار عالم خودش فرموده: «لا یکلّف اللّه نفساً إلّا وسعها»، من هم وسعم نمیرسد. ما باید با این دید نگاه کنیم، نه آن دیدی که اشتباه به ما تفهیم شده. «لا یکلّف اللّه نفساً إلّا وسعها» یعنی جلو برو و انجام بده تا آنجایی که دیگر نمیتوانی. نه این که همان اوّل از آن بار مسئولیت شانه خالی کنیم و بگوییم: ما انسان هستیم و وسعمان نمیرسد، در قرآن هم آمده: «لا یکلّف اللّه نفساً إلّا وسعها»!!! آقاجان! ما معنی «لا یکلّف اللّه نفساً إلّا وسعها» را نفهمیدیم. این عبارت یعنی تا آن انتها و تا جایی که جا داری، جلو برو. حتّی تا جان دادن هم باید جلو بروی. أبیعبدالله(علیه الصّلاة و السّلام) در روز عاشورا همین را بیان کرد که پروردگار عالم فرمود: «لا یکلّف اللّه نفساً إلّا وسعها»، پس من باید بروم. اصحاب أبیعبدالله(علیه الصّلاة و السّلام) هم همین را بیان فرمودند که ما در سلام آنها را هم شریک قرار میدهیم و صد بار میگوییم: «السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیهم صلوات المصلّین)». حرّ تا آنجایی که میتوانست رفت. نایستاد که بگوید: من که نمیتوانم، او امام معصوم است و بحثش جداست. حبیب بن مظاهر هم تا انتها رفت. اصلاً ترکیب عاشورا میخواهد به ما بگوید حتّی پیر و جوان، کوچک و بزرگ و زن و مرد ندارد. علّت آوردن اهل و عیالش در این ماجرا این است که بفرماید ذوالجلال و الاکرام میفرماید: زن و مرد هم ندارد، کوچک و بزرگ ندارد. یک جا عبدالله بن حسن در قتلگاه میرود، یک جا علی اصغر در دستانش جان میدهد. یک جا علی اکبر آنگونه شهید میشود و ... . از سنهای مختلف و از زن و مرد همه در آن واقعه حضور داشتند. یک جا دخترهای کوچک و یک جا زنهای سالخورده و یک جا دختران جوان، همه تازیانه میخورند و مورد اهانت و جسارت قرار میگیرند. همه هستند، «لا یکلّف اللّه نفساً إلّا وسعها» یعنی این. نه این که تا یک قدم جلو رفتم، بگویم: دیگر بیشتر نمیتوانم. حتّی هم سبقه دار جلو میرود و هم تائب. او نمیگوید: من که حالا اوّل کارم است. تائب مثل حر. سابقهدار مثل حبیب بن مظاهر و قمر منیر بنی هاشم (علیه الصّلاة و السّلام). انسان باید بفهمد اینها «لا یکلّف اللّه نفساً إلّا وسعها» است. آن وقت اگر اینطور شد همیشه استغاثهاش به پروردگار عالم است و تا انتها هم جلو میرود و تکالیفش را انجام میدهد. إنشاءالله پروردگار عالم این حال معرفت، مقصد شناسی، توجّه و استغاثه دائمی را که حضرت در این فرازها میفرمایند، برای ما قرار دهد نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
(function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview'); |